قاطی پاطی

گاهی فرار میکنم از فکر کردن به تو
مثل رد کردن آهنگی که خیلی دوستش دارم

+ تاريخ جمعه 10 مهر 1394برچسب:,ساعت 16:43 نويسنده یاشار |

 

هی فلانی!
میدانی؟
میگویند رسم زمانه چنین است!
می آیند ، می مانند ، عادتت میدهند و میروند؟
و تو تنها می مانی…
راستی رسم تو چیست؟
مثل فلانیهاست؟؟

+ تاريخ جمعه 10 مهر 1394برچسب:,ساعت 16:43 نويسنده یاشار |

کفشهایت کو؟
میخواهم آنها را بردارم تا توام مثل بی وفایان هوس رفتن نکنی

+ تاريخ جمعه 10 مهر 1394برچسب:,ساعت 16:43 نويسنده یاشار |

چه خوش خيال بودم…
که هميشه فکر ميکردم درقلب تو محکومم به حبس ابد..!!
يکباره جا خوردم…
وقتى زندانبان بر سرم فرياد زد…
(هى تو)…!
آزادى…!
وصداى گام هاى غريبه اى که به سلول من می آمد…!

+ تاريخ جمعه 10 مهر 1394برچسب:,ساعت 16:42 نويسنده یاشار |

خـــــدایا میـــوه ی کــــدام درخـتـتــــــ را گــــاز بــــزنم کـــه از زمیـــن رانــده شـــوم؟

+ تاريخ جمعه 10 مهر 1394برچسب:,ساعت 16:42 نويسنده یاشار |

انگشتت فقط جای یک حلقه دارد ، دلت را ، دست به دست می کنی برای چه …

+ تاريخ جمعه 10 مهر 1394برچسب:,ساعت 16:41 نويسنده یاشار |

اگر یکی دستتو گرفت و دلت لرزید ، زیاد عجله نکن ؛

یه روز با دلت کاری میکنه که دستات بلرزه…!!!

+ تاريخ جمعه 10 مهر 1394برچسب:,ساعت 16:41 نويسنده یاشار |

خدایا من را كه آفریدی گارانتی هم داشتم؟ دلـــم دیگر كار نمی كند …

+ تاريخ جمعه 10 مهر 1394برچسب:,ساعت 16:39 نويسنده یاشار |

.
نبود … پیدا شد … آشنا شد … دوست شد … مهر شد … گرم شد
عشق شد … یار شد … تار شد … بد شد … رد شد … سرد شد
غم شد … بغض شد … اشک شد … آه شد … دور شد … گم شد
تمام شد

+ تاريخ جمعه 10 مهر 1394برچسب:,ساعت 16:38 نويسنده یاشار |

اقـــــرار مـــی کـــنم اینــجا بــدون تــو
حـتی بــرای آه کشـــیدن هـــم هــــوا کــــم اســــت . . .
.
.
.
این روزهـــا دوباره افکارم به سوی تــــو پر می کشد
سنگش نزن تحمل کـــــن !
.
.
.
بهم گفت کمى از حال و روزت بگو
و من سکوت کردم و سکوت کردم و سکوت کردم ،
اونقدر سکوت کردم که مطمئن شدم چیزى رو از قلم ننداختم !
.
.
.
پـــرنــده‌ای..
مـــیـانِ چــشمهـایـت..
خـــوابِ “عــاشـق شــدن” مـی‌دیـــد !
پـلک زدی..
بـــرایِ “همــیـشه‌” پـــــریــــد !
.
.
.
کاش می شد
دنیا را
تا کرد و گوشه ای گذاشت ،
مثل جانماز مادر !
.

+ تاريخ جمعه 10 مهر 1394برچسب:,ساعت 16:37 نويسنده یاشار |

یه آدماهی هستن می‌خندن ! زیاد هم می‌خندند ! اما . . .
حرف‌ هاشون ، غم‌هاشون ، مشکلاتشون
این‌ ها چیزهایی ست که می‌ ریزه توی دلش و دَرَش رو هم دو قفله می‌ کنه !
کسی رو هم راه نمیده اون تو !
نمیزاره بفهمید که اون تو چه خبره !
و شما هیچ وقت درکش نمی‌کنید ، چون بلد نیست منت بزاره . . .

+ تاريخ جمعه 10 مهر 1394برچسب:,ساعت 16:37 نويسنده یاشار |