موهایش سفید شد
کودکی که
یواشکی
دفتر خاطرات مرا خواند.....
یه پسر،تنهآ...
خیلی تنهآ...سنم زیاد نیست ولی واقعا ...
.فکر نکن شکست عشقی خوردم ن...از آدمای اطرافم خیلی خوردم...
دارم میمیرم ...
کسی نیست که منو بفهمه...
کسی نیست که تنهایی هامو درک کنه...
سهم من از دنیا تنهایی مطلق هست...
به همینم راضی هستم ...
به شرط اینکه کسی بهمش نزنه...
نظرات شما عزیزان: